تصمیمی برای یک دوری
به نام خدای بزرگ و بی پایان راستش من از وقتی که یادم میاد دغدغههای کوچیکی داشتم، و همگی شخصی بوده، خب نه نیازی داشتم نه مسولیتی که به سمت ذغدغه های دیگه ای منو ببره. اما از بازهای "خودم" برام خیلی مهم شد و تمام دنیا رو حول "خود" دیدم و هرچه دنبالش بودم از درونم جستجوش میکردم و ارتباطم با آدم ها کمتر میشد و کمتر حرف دیگران برام ارزشی داشت. و ارزش هایی که برام مونده بود و بهشون اعتقاد داشتم دنیام رو ساختن و جلو میرفتم. اما خب واقعا یه افراط وحشتناک بود که داشت همهی درهای جهان رو به سمتم میبست و همه رو یا بد میدیدم (در جهت مخالف ارزش هام) یا خوب (در جهت ارزش هام)... اما یه اتفاق باعث شد به همهی داشته های (اعتقادی) زندگیم شک کنم و اثرات مخرب زیادی که الان هم درگیرش هستم روم گذاشت. اما ثمرش این بود که باعث شد رو همهی افکارم تجدید نظر کنم و دوباره بشناسمشون و مهمتر اینکه صداهای دیگران رو هم بشنوم و خودم رو بیشتر جای دیگران بزارم و از خودم بپرسم چرا فلان عقیده رو قبول نمیکنن یا فلانجور فکر میکنن، این کار خب باعث شد که خیلی دیگران رو قضاوت کنم و توی این ضیمنه هم