تضاد های درونی
روی تخت دراز کشیده و مثل یه مار دور خودش چنبره زده، چند ثانیه میره تو فکر بعد یدفه میره سراغ گوشیش، 30ثانیه بالا پایین میکنه صفحه رو بعد دوباره میبنده و مشوش تر از قبل میشه. این چرخه رو چند بار طی میکنه تا ذهنش پر بشه و دیگه علاقهای به این چرخهی عادت نشون نده و مشکل اصلی خودشو نشون بده.. بهش میگم : چیو گم کردی اخه ؟ - نمیدونم! مگه میشه ندونی؟ اخه یا مریضی یا یه چیزی گم کردی - نمیدونم، نباید به اینجا میرسید. شاید الان دو ساله این چرخه های عادت منو محاصره کردن و این مغز لعنتی هم بهشون و به اون هورمون لعنتی که بعد انجامش منتشر میشه عادت کرده، عادت در عادت... دیروز داشتم یه ویدیو میدیدم، میگفت برای رسیدن به اهدافت یکی از کارایی که باید انجام بدی اینه که چرخهی عادت هایی که تورو از رسوندن به هدفت دور میکنن بشکنی، اره باید بشکنم. من قراره دنیام رو مال خودم کنم... همه میخوان دنیا رو بگیرن، متحول کنن، اثر بزارن. چرا انقدر دنیات کوچیکه تو؟ اصلا هدفی هم داری حالا که داری سعی میکنی بهش دست پیدا کنی ؟ -اره خب، میفهمم چی میگی، نمیدونم، توی این دو سال شاید ده دور چرخ