پست‌ها

نمایش پست‌ها از اوت, ۲۰۱۷

اسماعیل تو کیست!

ابراهیم در کشاکش یک انتخاب علی شریعتی پس از رَمی آخرین بت بی‌درنگ قربانی کن...! و اکنون در منی‌یی، ابراهیمی، و اسماعیلت را به قربانگاه آورده‌ای، اسماعیل تو کیست؟ چیست؟ مقامت؟ آبرویت؟ موقعیتت، شغلت؟ پولت؟ خانه‌ات؟باغت؟اتومبیلت؟ معشوقت؟خانواده‌ات؟ علمت؟ درجهات؟ هنرت؟ روحانیتت؟ لباست؟ نامت؟ نشانت؟ جانت؟ جوانیت؟ زیبائیات...؟ من چه میدانم؟ این را تو خود میدانی، تو خود آن را، او را- هر چه هست و هر که هست - باید به منی آوری و برای قربانی،انتخاب کنی. من فقط میتوانم نشانی‌هایش را به تو بدهم: آنچه تو را، در راه ایمان، ضعیف می‌کند، آنچه تو را در رفتن، به ماندن می‌خواند، آنچه تو را، در راه مسئولیت به تردید می‌افکند، آنچه تو را به خود بسته است و نگهداشته است، آنچه دلبستگی‌اش نمیگذارد تا پیام را بشنوی،تا حقیقت را اعتراف کنی،آنچه تو را به فرار می‌خواند، آنچه تو را به توجیه و تأویلهای مصلحت جویانه می‌کشاند، و عشق به او، کور و کرت می‌کند ابراهیمی‌یی و ضعف اسماعیلی‌ات، تو را بازیچه ابلیس می‌سازد. در قله بلند شرفی و سراپا فخر و فضیلت، در زندگی‌ات تنها یک چیز هست که برای به دست آوردنش، از بلندی فرود

فرهاد مهراد، صدای بی‌صدا

امروز 9شهریور سالروز فوت فرهاد مهراد هست. از اسطوره سازی بدم میاد فقط سعی میکنم مطالبی که خودم دربارش میدونم رو اینجا با شما به اشتراک بذارم. فرهاد مهراد توی 34 سال فعالیت هنریش حدود 30 اثر منتشر کرد.  جزو معدود خواننده هایی بود که واقعا برای دل خودش و برای مردم میخوند و مهم بود براش صدایی که به گوش مردم میرسونه. خیلی زیاد شنیدم و خوندم از اینکه چقدر براش تک تک کلماتی که ادا میکرده مهم بوده و واقعا سبک منحصر به خودش رو داره ( فعل حال به کار میبرم چون صداش هنوزم زنده است)  ینی اهنگ رو کلمه به کلمه جوری ادا میکنه که ناخوداگاه شما درگیر معنای اهنگ میشی. و واقعا کلماتش رو با تمام بار معنایی و حسّی ادا میکنه، ینی وقتی میگه خسته، شما واقعا خسته میشی. و توی مصاحبه هاش هم گفته که من اول میرم سراغ شعر خوب، و به طور کامل میفهممش و حسش میکنم و بعد سعی میکنم یک اهنگ خوب هم روش بزارم برای تاثیرگذاری بیشتر.  من واقعا به این عقیده دارم که طرز تفکر ادم تک تک حرکاتش رو توی زندگی تعیین میکنه (اگه بخوایم غیرقابل پیش بینی بودن انسان رو توی شرایط خاص کنار بگذاریم) و فرهاد هم واقعا دنبال معنا بود،

ابراهیم یزدی

تصویر
به نام خدا  امروز ابراهیم یزدی در گذشت، خدا رحمتش کنه. از نظراتش توی کانال نهضت ازادی و مجله چراغ روشن میخوندم. دوست ندارم درباره همچین شخصیت بزرگی اغراق کنم ولی تنها چیزی رو که میتونم با اطمینان بگم این بود که رویای حکومت قانون رو داشت و با شرافت و در چهارچوب قانون مبارزه میکرد. دوست داشتم خیلی بیشتر بنویسم ولی این مطلب که عکشو گذاشتم نظرمو عوض کرد.  ا ین هم لینک سه جلد کتاب جلد یک جلد دو جلد سه منبع پ.ن: و همچنین به شما خوندن مجله‌ی چراغ روشن رو توصیه میکنم اکیدا :). 

همه یا هم برای نابودی مغالطه

گفتگو شاید شیرین ترین ثمره‌ی روابط انسان ها باشه. هر آدمی برای خودش طور خاصی دنیا رو میبینه و عالمی داره و صد البته اشتراکات زیادی توی این عوالم هست و همین اشتراکات هست که باعث شروع گفتگو میشه.  ولی خب بیایم همه باهم صداقت داشته باشیم :) ینی واقعا چیزی که درونمون هست ابراز کنیم و دربارش حرف بزنیم. به خودمون دروغ نگیم و باعث گفتن دروغ به دیگران نشیم... بگذریم این خودش خیلی بحث طولانی میشه و در حد مقدمه‌ بود. بحث مغالطه خیلی بحث شیرین و در عین حال درد آوری هست.  یه تعریف ساده برای مغالطه میتونه منحرف کردن اذهان از توجه کردن به استدلال مطرح شده و یا موضوع موردبحث برای رسیدن به نتیجه‌ی دلخواه  باشه. ملموس ترین موردش،  برانگیختن احساسات هست برای اینکه فکر رو از کار بندازن و حرف خودشون رو به کرسی بنشونن.  مثلا این که اون همه بچه‌ی بیگناه و دختر معصوم توی هلوکاست مرد پس خدا کجا بود که نجاتشون بده! پس خدایی وجود نداره. کاری به درستی یا نادرستی این فرضیه ندارم ولی این که اینجا استدلالی اقامه نشده و با برانگیختن احساسات خواسته به نتیجش برسه یه نوع مغالطه است. در کل توجه به مغالطات و

آسمان

تصویر
ای کاش میشد این عکس رو با ابعاد بی نهایت چاپ کرد و دور تا دور نگاه هامون کشید، تا همیشه این بیکران ابی جلوی چشممون باشه و با دیدنش پرواز کنیم.. برای من همیشه آسمان نسخه ای از انسانِ بی‌نهایت بوده. و ای کاش دوربینی داشتم تا اسمون شب هم یه عکس خوب میگرفتم، آسمون شب هم برا خودش عالمیه..

اشنایی بیشتر با گودریدز

خب سلام. تو برگ معرفی سایت  گودریدز رو معرفی کردم، اما برای ترغیب بیشتر گفتم مثلا نظراتی که درباره‌ی کتاب ها میذارن رو منم اینجا به اشتراک بزارم تا با فضاش بیشتر اشنا بشین و شاید کمی هم مثل من لذت ببرید.  لذتش اینه که اینجا جاییه که مردم واقعا حرف میزنن و نظراتشون رو در خلال نقد و بررسی کتاب ها میگن و مبتذل هم نشده. خب، بخونین! اینطرف واقعا خوبه، همزمان هم کتاب میشناسی، هم نظر بقیه رو میبینی، هم دوست و همفکر پیدا میکنی  

آیینه

به نام خدا  شاید یکی از سخت ترین لحظات زندگی،‌ لحظاتیه که ادم خودشو بی پرده و مستقیم تو آیینه‌ی رفتارش میبینه. به قول فرهاد:  می‌شکنم آینه رو تا دوباره نخواد از گذشته‌ها حرف بزنه! آینه می‌شکنه هزار تيکه می‌شه، اما باز تو هر تيکه‌ش عکس منه! بذارید یه داستان براتون بگم. ادم 12 ساله ای بود. تازه وارد محیطی از محیط های اجتماع شده بود، نه از روابط بین ادم ها اطلاعی داشت نه اداب میدونست، نه میفهمید که نوع برخوردش با ادمای دیگه چه نتیجه‌ای برای خودش و ایندش میتونه داشته باشه. اصلا تنها چیزی که براش مهم بود این بود که رابطش با دوستاش بهتر باشه همیشه و بره دنبال علاقش و پیشرفت کنه. خب مشخصه که ادم بزرگترها خیلی فرق میکنن، برا شوخی بهم فحش میدن، از دوستشون انتظار بیشتری دارن‌،‌ مث اون نیستن که نهایت انتظارش اینه اگه به بار به دوستش زنگ زد اونم بهش زنگ بزنه، منفعت براشون مهمه، الکی که نمیشه با کسی دوست شد و عشق داشت و گم شد تو روابط باید براشون نفعی داشته باشه،‌ تو بهترین حالت به حرفات گوش بده و بهت اهمیت بده. دنیایی به غایت کوچیک و مینیمال،‌ که همه رو میتونه تو این دنیا جا

جنگل خواب: شش ماه پیش، سه ماه پیش، دو هفته پیش

جنگل خواب: شش ماه پیش، سه ماه پیش، دو هفته پیش : فتوحات طبیعت همه رو گیج کرده؛ روشن، زنده و بی‌بدیل. اوایلِ عصر توی مرتع ایستاده بودم و داشتم عکس و فیلم می‌گرفتم. یه گاو باردار در...

سه روز پیش: متفق

سه روز پیش: متفق : من آن روز زرق و برق اتحاد را دیدم. در آن توده‌ی به هم پیوسته‌ای که تمام آن خیابان بلند را گرفته بود و چه تجملی داشت. حس می‌کردم چیزی در...

کتاب

به نام خالق  خب اولین سوالی که از خودم پرسیدم قبل از این که علاقم به کتاب ایجاد بشه این بوده که چرا کتاب؟ چی قرارِ بهم بده ؟ و هر وقت کتابی میخونم باز همیشه این سوال تو ذهنم تکرار میشه و شاید دلیل اینکه این چند وقته دو تا کتاب رو نصفه رها کردم همینه.. واقعا بدم میاد یه کتاب رو فقط برای این که به خودم بگم تموم کردم تا اخر بخونم. مثلا کتابی خوندم از اندیشه های فیلسوف اسلامی ، سید حسین نصر تک تک جمله هاش برام درس بود، یادآوری بود، زندگی بود اصلا، یه جورایی دوباره زندم کرد و حتی تو دوران امتحانات دانشگاه که قاعدتا باید تمام تمرکزم رو امتحانا میبود نمیتونستم کنارش بزارم، این کتاب منو به دنیای یه فیلسوف برد، وقایع رو از دید اون میدیدم، بعضی وقتا به جای اون زندگی میکردم، خیلی جاها که من راهی رو پیدا کرده بودم و دنبالش نرفته بودم اون رفته بود، خودمو نقد میکردم، احساس میکردم زنده ام..  خب چه دلیلی بهتر از این برای خوندن یه کتاب، مخصوصا اگه داستان باشه که به نظرم اوج هنر نویسندس که عقایدش رو در قالب داستان و شخصیت های ذهنیش که معمولا متاثر ازجامعه ایه که توش هست بیان کنه، واقعا چه دلیلی؟ ب

ارامش ، نه !

تصویر
ینی این واقعا چیزیه که می‌خوام، خیلی کلی نیست ، خیلیم جزیی نمیتونه باشه ولی چیزیه که واقعا می‌خوام.  ارامش همیشه برام بی معنی بوده، چون بازه های زیادی نبوده که داشته باشمش ولی بعد یه مدت به یه نتایج جالبی رسیدم. یکی این که واقعا ارامش میتونه یه هدف باشه ولی با داشتن هر هدفی نمیشه به ارامش رسید ، منظورم اینه مسیری که انتخاب کردم توش ارامش رو نمیتونم به اون معنای عامش تجربه کنم.  اینم بگم ، تعریفی که از ارامش تو ذهنم بود ، یه زندگی بدون دغدغه، لذت بردن از تک تک لحظات زندگی، یه فکر خالی،همیشه خوشحال بودن بود.. دوم اینکه ارامش اون چیزی که فک میکردم نیست :) ارامش برای من توی مسیر خودم بودن، روی ارزش هام وایستادن، تغییرکردن، عادت نکردن، و این مجموعه اتفاقات داخل این مسیره .. البته چند وقت پیش داشتم با کسی صحبت میکردم، یه چیزی گفت که جالب بود، گفت تو هنوز دغدغه نداری، فکر رقبای شغلیت نیستی، نون شبت دغدغت نیست.. راست میگه ولی امیدوارم این دغدغه ها کل زندگیمو نگیره وهنوز ارامشمو داشته باشم و این فقط جزیی (جزء مهمی) از زندگیم بشه.

یه نیمکت

تصویر
این عکس خیلی حس خوبی بهم میده، ینی انگار جایی رو که همیشه دنبالش بودم پیدا کردم. البته یکی از اون جاها .. همیشه چه وقتی تنها بودم چه وقتی که دوست دارم با کسی باشم و همصحبت بشیم ، دوست داشتم جای خلوتی باشه ، دور از صدای ماشین ها و استرسی که صدای موتور ها به ادم میدن ، جایی که بشه چند دقیقه فکر کرد ، بدون توجه به نگاه ادم ها. البته این عکس فقط حس اون مکان رو بم میده ولی نمیدونم همچین مشخصاتی داشته باشه یا نه .. :) اینو گفتم که بگم ، جزو ارزوم هام اینه که این وبلاگ برام نقش این نیمکت رو بازی کنه و ادم هایی که میان توش بشینن کنارم رو این نیمکت و برای چند وقتی ( به اندازه ی روز هام عمرومون) حرفی بزنیم ، همو نقد کنیم ، از هم ناراحت شیم ، دوباره دوستی :) ، و در اخر رشد کنیم .  فک نکنم خیلی ارزوی بزرگ و دست نیافتنی باشه . کلا تو زندگی چیزی بیشتر از این هم نمیخوام :)

شک به ادامه در همین ابتدا

راستش همین الان در ابتدای شروع برای ادامه ین وبلاگ به شک بدی افتادم.. این که این نوشتن ها و از خود گفتن ها برای یه مخاطب ناشناس یه حس خودبرتر بینی بم نمیده ؟ یه غرور.. یه ذره سختمه تمام عقایدم رو همه افراد مخصوصا اشنا ها بدونن ، خیلی سختمه ... پس میزارم بیشتر درباره ادامش فک کنم . ولی تا دلیل محکمی برا خودم برا ادامه پیدا نکنم ، شروع نمیکنم.

به نام خدا

به نام خالق این جهان شروع‌ میکنم ، خالقی که شک کردن بهش رو عین پرستش میدونم. دقیقا نمیدونم برای چی اینجا شروع به نوشتن کردم ولی یه چیزی درونم بهم میگه برای گفتن حرف‌هام برا دیدن حرف‌هام بیشتر توسط خودم و مهمتر از همه گفتگو با دیگران و نقد و در انتها رشد. که امیدوارم اینجا بشه و ببینن کسایی که باید.