دنیای این روزای من
به نام خالق بر حق چند روزیه که تمرینای بسکتبال تیم دانشگاه رو میرم ( نزدیک مسابقاتِ بسکتبال دانشگاهیه و خب کیه که بدش بیاد مسابقه بره). تو فکر این بودم که کاشکی زندگی و هدفاش هم مثل همین بسکتبال بود، یه مسابقه بود (امتحان پایانی)، یه مسیر مشخص بود، باید توش میجنگیدی و اخرشم نتیجه با توجه به تلاشت معلوم بود... راستش خیلی وقت بود، حدود دوسال، که دیگه منظم تمرین نمیکنم. بعضی وقتا با دوستام تو شهرمون یه سالنی میریم یا بعضی وقتا تمرینای تیم دانشگاه. ولی این مربی تیم دانشگاهمون آدم خیلی پیگیر و دلسوز و درواقع "عاشق بسکتبالی" هست و هر وقت میرفتم سر تمرین خیلی اون عشق به بسکتبال و آموزشش رو حس میکردم و هر دفعه به خودم فحش میدادم که چرا منظم نمیرم تمرین، هم مربی خوب، هم حالم رو خوب میکنه هم باعث میشه وقتم ازاد بشه! (این رو که هرچقدر بیشتر وقتم پر باشه بیشتر آزاده، شاید یه بار نوشتم دربارش) و کلا جمع همهی خوبی ها بود. ولی خب من هی نمیرفتم، دلیلش رو هم خودم دقیقا نمیدونم و دوستم ندارم الکی روش برچسب تنبلی و و این چیزا رو بزنم، چون اینا فقط پوششن و آدم رو از فکر کردن به اون دلیل ا