پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئیه, ۲۰۱۸

دورانی از مشغولی به نام "کار"

شاید همین زمستان امسال بود که تو اوج تنهایی، بی هدفی، بی انگیزگی بود که داشتم برای ادامه‌ی راهی که توش افتاده بودم و حالا سرم رو یکم بلند کرده بودم و داشتم بهش از بیرون نگاه میکردم دست و پا میزدم. دورانی که شاید یکی از نتیجه‌هایی که بهم داد این بود که "تو نیاز به یه کار، یه هدف داری تو زندگیت". از وقتی اومدم دانشگاه تقریبا به هر چیزی علاقه نشون میدادم و دوست داشتم برم دورش رو ببینم و یادش بگیرم از نجوم تا برنامه نویسی و کلاسای نرم افزاری مرتبط با رشتم. اما خب نشد و نرفتم سمت خیلی هاشون و سمت اونایی هم که رفتم یجوری همش به تعویق مینداختمشون که هم از خودم هم از یادگیری اون‌ها ناامید میشدم... این دوران واقعا سخت گذشت، واقعا هنوزم که بهش فکر میکنم اشکم در میاد (صد البته که گذر ازش هم لذت خودش رو داره).ناکامی های پی در پی، بدون هدف، بدون انگیزه، دور از همه‌ی دلخوشی های وطن. ولی خب آشنایی با و رفتن توی جمعیت امام علی بهم یاد داد اونقدرا هم به درد نخور نیستم، اگه به کاری واقعا عشق داشته باشم، علاقه داشته باشم انجام میدم. چقد کلمه‌ی پوچیه تنبلی. اصلا من میگم آدم تنبل نداریم، آدما ف

موجود سیری ناپذیری به اسم انسان

همین چند وقت پیش بود که از بی‌کاری و یکجانشینی مینالیدم و داشتم میپوسیدم. درسای دانشگاه اصلا برام جذابیتی نداشت و اون نحوه‌ی درس خوندن هم هیچی بهم اضافه نمیکرد. به حد دیوانگی رسیده بودم بی هدفی و بیکاری...  حالا امروز دارم برای انواع مسولیت و کارایی که دارم برنامه‌ریزی میکنم که بتونم به همشون برسم! کارایی که تک تکشون رو دارم با عشق و علاقه انجام میدم. و دیگه خبری از اون احساس پوچی و بدردنخوری و ضعف نیست. اما الان دارم از ضعف اعتقادی و تاثیرپذیری بالام از محیط به دلیل "خالی" بودنم درد میکشم...
واقعا چقدر این روزا زنده موندن، نفس کشیدن سخت شده... چقدر روحای بزرگی لازمه تا این همه درد رو تو خودش جا بده و وا نده. چقدر دردا بزرگ شده، چقدر نفس کشیدن سخت شده... خیلی راحت میشه بی‌تفاوت فقط زنده موند،‌ بی‌تفاوت از سر چهارراه گذشت و به اون بچه‌ای که زیر ظل آفتاب داره توجهی نکرد، دلت بلرزه و با یه حالت عصبانی بگی خب مگه چیکار میتونم بکنم؟ مشوش بشی و همین تشویش بار روانی این درد رو از دوشت برداره و فراموش کنی. بی‌تفاوت به این موضوع باشی که موفقیت ما داره به له کردن ضعیف تر از ما منجر میشه. به این که درست بودن رو راست بودن چقدر داره تو لایه‌های این جامعه و دنیا سخت میشه. به این که این چرکِ ارزش سازِ بی‌ارزش داره حاکمیت میکنه به آدما. اخلاق رو از بین برده، برای بدست اوردنش دیگه کاری نمونده که ادما نکرده باشن. نمیشه سالم بود و رشد کرد. باید از ریشه بزنی ریشه های دور و برتو تا رشد کنی. روح بزرگی میخواد برادر، برادر روح بزرگی میخواد جا دادن این همه درد و ادامه دادن. روح بزرگی میخواد برادر خوردن این همه غم و مهمتر از همه پایین دادنش از گلو جوری که چشمات تحمل فشارش رو داشته باشن. روح بز