تضاد های درونی

روی تخت دراز کشیده و مثل یه مار دور خودش چنبره زده، چند ثانیه میره تو فکر بعد یدفه میره سراغ گوشیش،‌ 30ثانیه بالا پایین میکنه صفحه رو بعد دوباره میبنده و مشوش تر از قبل میشه. این چرخه رو چند بار طی میکنه تا ذهنش پر بشه و دیگه علاقه‌ای به این چرخه‌ی عادت نشون نده و مشکل اصلی خودشو نشون بده..

بهش میگم :‌ چیو گم کردی اخه ؟ 

- نمیدونم!

مگه میشه ندونی؟ اخه یا مریضی یا یه چیزی گم کردی

- نمیدونم، نباید به اینجا میرسید. شاید الان دو ساله این چرخه های عادت منو محاصره کردن و این مغز لعنتی هم بهشون و به اون هورمون لعنتی که بعد انجامش منتشر میشه عادت کرده، عادت در عادت... دیروز داشتم یه ویدیو میدیدم، میگفت برای رسیدن به اهدافت یکی از کارایی که باید انجام بدی اینه که چرخه‌ی عادت هایی که تورو از رسوندن به هدفت دور میکنن بشکنی، اره باید بشکنم. من قراره دنیام رو مال خودم کنم...

همه میخوان دنیا رو بگیرن، متحول کنن، اثر بزارن. چرا انقدر دنیات کوچیکه تو؟‌ اصلا هدفی هم داری حالا که داری سعی میکنی بهش دست پیدا کنی ؟

-اره خب‌، میفهمم چی میگی، نمیدونم، توی این دو سال شاید ده دور چرخیدم، عوض شدم. الانم تو یکی از همون دورام، خیلی دنیای اطرافم برام اهمیتی نداره، یه حالتیه مثل اون جایی که تو یه جنگل پر از درنده گیر افتادی با دو سه نفر دیگه، زخمی شدی، اونا حتی بدتر زخمی شدن. آب و غذا کمه، هر چی جلوتر میری امیدت و آذوقت کم تر میشه. از یه جایی به بعد دیگه فقط غرایضته که بهت حاکمه، فقط خودتو میبینی. فقط فکر خودتی... الان من تو خونه‌ام نشسته‌ام و آذوقه هم دارم ولی نمیدونم چرا حس میکنم جای اون مرد تو جنگلم... هرکسی برا خودش حداقل هایی داره و باید اونارو داشته باشه که بتونه به اطرافشم نگاه کنه، که امید داشته باشه.

الان چی میخوای ؟

-نمیدونم!

عجب! ببین منم اون ویدیو رو که میگی دیدم، اونجا میگه باید هرروز صبح به اهدافت و اینکه میتونی انجامشون بدی فکر کنی و موفقیت خودت رو تصور کنی تا بتونی بر افکار مخفی که بهت القا میکنن, «نمیتونی» رو بهشون غلبه کنی. 

-عادت علیه عادت؟ 

حالا بحث رو خیلی نظری نکن، وارد عمل شو، امتحان کن تا بهتر بتونی قضاوتش کنی. ببین تو خیلی هدفای خوبی تو سرت داری، میدونم همشون کوتاه مدتن و تهشون رو نمیبینی،‌ ینی نتیجه‌ای که قراره ازشون دربیاد رو نمیبینی ولی خب یه سوالی!‌ اینکه بشینی و هی بگی من هیچ هدفی ندارم، بهتره. یا حداقل یه حرکتی بکنی و بتونی خودت رو بیشتر تو موقعیت های مختلف قرار بدی و یکم سختی تحمل کنی و تغییر کنی؟ 

-ببین من خیلیم بی هدف نیستم. فقط نمیدونم تهش که چی؟ همین!‌ ینی،‌ ببین من کار هایی هست که عمیقا دوست دارم انجامشون بدم و میدونم که مداومت بهشون هم در آینده و حالم خیلی تاثیر خواهد گذاشت، من دوست دارم کتاب بخونم، من ارتباط واقعی با مردم رو دوست  دارم، من کمک به دیگر آدم ها برای اینکه بتونن حداقل هایی که من ازشون برخوردارم رو داشته باشن رو دوست دارم، من شروع کردن فلسفه و منطق رو دوست دارم، من دوست دارم که بتونم به اون پیرمرد گاری‌چی  که ساعت 11 شبِ‌ سراسر برف در حال جمع کردن ضایعات بود سلام کنم و باهاش چند قدمی برم و بتونم کمی حالش رو درک کنم تا شاید بتونم در آینده کمکی بهش بکنم، من،‌من یه زمانی دوست داشتم زبان عربی رو شروع کنم،‌ من یه زمانی مسر بودم برم حوزه، من نمیدونم چرا اومدم دانشگاه، من راستش فقط دوست دارم رشد کنم؛ تو رو بیشتر بشناسم، خب یه زندگی حداقلی مادی داشته باشم، خب لازمه که یذره، حداقل یذره مسولیت پذیر باشم. لازم نیست؟ 

حالا چرا انقدر یه دفه خالی شدی؟ میفهمم خب، ببین شایدم بد نیست که آرزوهای دور و دراز نداری، ارزوهایی که تو رو تا پیری ببرن،‌بعد تازه به خودت بیای و ببینی بازم راضی نشدی. خب خداییش این که انقدر کوچیکه دنیات خیلیم خوبه، دوست دارم دنیات رو :). پس اونقدرام بی هدف نیستی، اونقدرام بیخبر نیستی،‌ فقط یکم گم شدی.. خب ببین! کسی که گم نشده راهی رو نرفته. این دنیا خاصیتش اینه هیچی مطلق نیست،‌ تو نمیتونی یه راهی رو بری و مطمین باشی همش خیر وبرکت و خوبی و رشده، بالاخره ضرر هاییم بهت میزنه،‌اثرات منفیم توت میزاره که اصل کار تازه اونجا شروع میشه که اینارو بشناسی و دوباره تو یه راه جدید اینارو برطرف کنی و این منفی ها رو به مثبت میل بدی،‌ بری به سمت بی نهایت،‌ بری به سمت رشد. ما هم که همش داریم با هم اشنا میشیم، غم اونو نخور :). 

خب اصلا از کجا بدونم که تو راه درستیم یا اصلا این رشد و اینا به چی میخواد برسه؟ اصلا برا چی باید رشد کنم؟ 

- نمیدونم! مگه نمیگی دوست داری، خب انجامش بده! از هیچی بهتر نیست؟

چرا! 

-تمام! 

پ.ن تضاد های درونی،‌ نام کتابی از نادر ابراهیمی هست که هنوز نخوندمش ولی خب از عنوانش خیلی لذت بردم و اینجا استفاده کردم و شاید هیچ ربطی به محتوای کتاب نداشت باشه.





نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

موجود سیری ناپذیری به اسم انسان

برای همه‌ی سرگشتگان این دنیا، دنیای من!، ...

زمستون