امشب

امروز،‌ روزی که صدای بلند نوحه سرایان حسینی فضای شهر را پر کرده، همین امروزی که طبق عادت جامعه باید در خیابان باشم به سر بکوبم و سینه بزنم، اشک بریزم، از خود بی خود شوم... نبودم، نزدم، نریختم و نشدم! ساعتی بیرون رفتم تا ایده آلی که در ذهنم از عزاداری ساخته بودم را ببینم و انقدر فاصله داشت که همه‌اش یکجا و یکدفعه و با اولین قدمی که در کوچه گذاشتم خراب شد و از  تمام یک ساعت پیاده رویم در خیابان حتی صحنه ای در یاد ندارم.. شاید کمی حرف هایم را نفهمید و حیران شوید، اشکالی ندارد بگذارید کمی هم را بیشتر بفهمیم..
اشکالی ندارد، اگر بار سنگین عمل نکردن به عادات فرهنگیم روی دوشم است به جایش لذت درد عقیده کشیدن بی حسش میکند، آن چنان بی حس که فراموشش میکنم.
تمام بغض های داشته و نداشته ام پشت این پلک سنگینی میکند و کیست که مرا یاری کند؟ کیست؟ در این دنیای پر از شوریدگی احساسات کیست که عقل مرا سیراب کند؟ کیست؟ 
نه نیست. تقدیر ما این بود که تنها بمانیم و این تنهایی و دور بودنمان از یکدیگر باعث شکهایمان شود. مدتی در محیط حل شویم ولی باز به اصل خویش هجرت کنیم و به خود بازگردیم.
ولی هر لجظه از زنده بودنم در انتظار است، اگر میخوابم، اگر قدم میزنم، حتی لحظه هایی که قدم هایم انقدر تند می‌شود که زمان و خود و اطراف را فراموش میکنم، همه‌ی اینها انتظار است. انتظار آن دم که بیایی و با همان سلام اولت، ایمن کنی مرا. با نگاه به چهره‌ات بی صورت شوم و همه را تو ببینم، من تو شوم، آیینه تو شود، ما تو شویم.. آآآآآه 
کیستم من؟
ای خدای بزرگ.. منِ سیه رویِ پرگناهِ عصیانگرِ ناشکرِ ندارِ فراموشکار هم تنشه‌ی آبم.. نه! مرا سیراب نکن، اما بگو که در راه کربلا هستم، بگو مدینه را بیهوده رها نکردم، بگو... 

مولانا را نشناخته و نخوانده دوست میدارم.. کیستی تو؟ با این سوال حس کردم تمام من با تمام مولانا همه یکجا ریخته شد و در غالب ظرف شمس شکل گرفت ولی آن من خیالی بیش نبود...

نظرات

  1. از اونجایی که میگه «کیستم من؟» تا وقتی که بیدار بودم، خودم نبودم و این متن رو نوشتم...

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

موجود سیری ناپذیری به اسم انسان

برای همه‌ی سرگشتگان این دنیا، دنیای من!، ...

زمستون